چرا ماه محرم را "محرم الحرام" می‌نامند؟

ساخت وبلاگ

Uacute;†Oslash;plusmn;Oslash;sect; Ugrave;…Oslash;sect;Ugrave;‡ Ugrave;…Oslash;shy;Oslash;plusmn;Ugrave;… Oslash;plusmn;Oslash;sect;

چرا ماه محرم'>محرم را "محرم الحرام" می نامند؟

پروردگار عالم 4 ماه حرام را تأیید کرد که در آن 4 ماه نجنگند. رجب المرجب، ذیقعدة الحرام، ذیحجة الحرام و محرم الحرام است. جالب است که در همین ماه محرم هم أباعبدالله را به شهادت رساندند، یعنی ماهی که جنگ در آن حرام است.

آیت الله روح الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) در تازه ترین نشست اخلاق خود به موضوع <<بررسی علل واقعه عاشورا و تاریخ کربلا>> با محوریت شجره ملعونه و ائمّه کفر؛ در مقابل هادیان الهی، در مهدیه القائم المنتظر(عج) پرداخت که مشروح آن در ادامه می آید:

*فرستادن هادی؛ یک سنّت الهی

قال الله تبارک و تعالی فی محکم کتابه الکریم: <<إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّقَوْمٍ هَادٍ>>. یکی از نکات بسیار مهم، برای ادراک حقایق و تاریخ بشر، از روز نخست تا به حال، این است که پروردگار عالم، هم ثبوتاً و هم اثباتاً تبیین فرمودند: بشر نیاز به هادی دارد. در آیه 7 سوره مبارکه رعد است که پروردگار عالم به حبیبشان میshy;فرمایند: حبیب ما! جز این نیست که تو بیم دهندهshy;ای، <<إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِکُلِّقَوْمٍ هَادٍ>> و برای هر قومی، هدایت گری است.

ذوالجلال و الاکرام انسان ها را یله و رها قرار نداد. همان طور که بارها بیان کردیم که این، یک سنّت الهی است که باید هادی از ناحیه خدا باشد و انسان ها نباید یله و رها باشند. لذا قبل از هبوط فرمود: <<قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُممِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ>> من برای شما هادی میshy;فرستم. در این جا هم فرمود: بدان! تو منذر هستی و برای هر قومی، هادی است.

*هادی، سبب بقاء عالم

فردی از وجود مقدّس امام باقر(ع) سؤال کرد: <<لأیِّ شَیْءٍ یُحْتاجُ إلی النَّبِیِّ وَ الْإمامِ؟>> آقاجان! علّت احتیاج انسان ها به نبیّ و امام چیست؟ حضرت، نکته خیلی عجیبیshy; را بیان میshy;فرمایند، می فرمایند: <<لِبَقاءِ الْعالَمِ عَلی صَلاحِهِ وَ ذلِک إنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَرْفَعُ الْعَذابَ عَنْ أهْلِ الْأرْضِ إذا کانَ فِیها نَبِیٌّ أو إمامٌ>> اینکه دنیا به سامان ماند؛ چه آن که خداوند عزّوجلّ، با وجود پیامبر، یا امام در روى زمین، عذاب را از زمینیان برمى دارد. نمیshy; فرمایند: فقط برای مردم، بلکه حتّی مکان وجودی ناس را هم تبیین میshy;کنند.

موجودیت شیء، به دو چیز است. یکی وجود خود شیء است و یکی <<عامل الشیء>> است. در مورد <<عامل الشیء>> هم بیان می شود که خود، دو حال دارد، یکی حال زمانی است و دیگری حال مکانی است. پس نیاز به زمان و مکان است.

یعنی هر چیزی، نیاز به دو مطلب دارد، یکی موجودیّت آن شیء است، امّا دیگری، عامل ایجاد شیء است و آن را تبیین به زمان و مکان می کنند؛ یعنی اگر شیء در مکان یا زمانی نباشد، موجودیّتش معلوم نیست.

مکان را هم عنوان قالب می shy;گیرند. مثلاً فیزیک انسان، مکان است. مکانی، برای روح است که آن را مکان متحرّک تبیین میshy;shy; کنند. ما حرکت داریم، امّا روح در این مکان است و مکان آن، جسم انسان است.

پس این قالب جسم ما، مکان برای روح است. زمان آن کجاست؟ همین سیر حرکتی که دارد، عنوان زمان است. اصلاً زمان را زمان میshy;گویند، چون علّت آن حرکت است و اگر حرکت نباشد، زمان نیست.

حالا سؤال سائل این است: علّت نیاز مردم به نبی و امام چیست؟ حضرت نمیshy;فرمایند: چون سؤال او درباره ناس بود، من هم درباره ناس بگویم، بلکه میshy;فرمایند: <<لِبَقاءِ الْعالَمِ>> علّت نیاز، بقاء عالم است؛ چون مکان هبوط انسان، این عالم وجود است. لذا میshy;فرمایند: وجود نبیّ و امام از این جهت است که بقای دنیا، با ساماندهی و نیکی باشد، <<لِبَقاءِ الْعالَمِ عَلی صَلاحِهِ>>.

علّت این است، خدا، هادی الهی، یعنی پیغمبر و امام را، برای بقاء دنیای ممدوح قرار داده؛ یعنی باید مکان ورود انسان اصلاح شود تا انسان هم رشد پیدا shy;کند.

لذا یکی از مطالبی که راجع به ساختار روح انسان تبیین می کنند، شرط محیط است. میshy;گویند: اگر محیط، محیط خوبی بود، انسان رشد پیدا میshy;کند. حتّی اگر در محیطی قرار بگیرد که خوب باشد، روح هم رشد می یابد.

مثلاً حضرت أباعبدالله الحسین(ع) فرمودند: میshy;دانید شما چرا آوای حقّ را نمیshy; شنوید؟ دلیل این است که در بطون شما (شکم های شما) لقمه حرام است. یعنی وقتی جسم، یعنی مکان روح، طاهر نبود، روح هم طهارت را از دست می shy;دهد.

شما غذا که میshy; خورید، صورت ظاهر، برای جسم است، امّا نهایتاً این جسم، مکان است برای روح. انسان وقتی روزه می shy;گیرد، در مرحله نخست با روزه گرفتن، خودش را به ظاهر به رنج و زحمت میshy;اندازد و حتّی از حلال الهی هم دست میshy;کشد و غذا نمیshy; خورد، امّا اثر آن در روح است. چون مکان که طاهر شد، روح هم طاهر میshy; شود و این نکته بسیار مهمّی است.

لذا حضرت در ادامه میshy; فرماید: <<وَ ذلِک إنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَرْفَعُ الْعَذابَ عَنْ أهْلِ الْأرْضِ إذا کانَ فِیها نَبِیٌّ أو إمامٌ>> برای همین است که پروردگار عالم تا موقعی که بین انسان ها، نبیّ یا امامی باشد، عذاب را از آن ها برمیshy;دارد. لذا پروردگار عالم زمین را بدون حجّت نمی گذارد، چون اگر حجّت نباشد، حقّ و باطل تشخیص داده نمیshy;شود و حرکت سیر انسان به این حالت است که باید هادی خود را بشناسد. لذا گاهی این گونه به عالِم تعبیر میshy;کنند که عالِم است که عالَم را میshy;چرخاند.

*دریچه رسیدن به توحید، امام است

امام صادق(ع) می shy;فرمایند: <<إنَّ اللّه َ لَمْ یَدَعِ الأرضَ بِغَیْرِ عالِمٍ>> خدای متعال، زمین را بدون عالِم نگذاشته است. چرا؟ <<و لو لا ذلکَ لَم یُعْرَفِ الحَقُّ مِنَ الباطِل>> چون اگر بدون عالِم بود، حقّ از باطل شناخته شده نمی shy;شد.

وسیله تشخیص حقّ و باطل، عالِم است و طبیعی است عالِم در مرحله نخست، وجود امام معصوم است و بعد، نبیّ است و بعد، وصیّ و جانشینان امام است و بعد آن علمای ربّانی و تالی تلوان معصوم هستند. دلیل هم این است که اگر این ها نباشند، خود خدا و آثاری که پروردگار عالم میshy; خواهد تبیین بفرماید، در این ارض شناخته نمی shy;شود.

روایتی از وجود مقدّس امام جعفر صادق(ع) در اصول کافی آمده که حضرت فرمودند: <<إنّا لَمّا أثْبَتْنا أنَّ لنا خالِقا صانِعا مُتَعالِیا عنّا و عَنْ جمیعِ ما خَلَقَ>>، هنگامی که ما اثبات کردیم که همه خلقت، آفریدگاری دارد و صانعی هست که از ما و از همه کسانی که خلق شده اند، بالاتر و برتر است و اگر او نبود، چیزی نبود، ... .

حالا باید اینکه خدا برتر از همه است، نشان داده شود. چگونه؟ خیلی عجیب است، شاخص شناخت ذوالجلال و الاکرام، در گرو شناخت امام و هادی الهی است!

لذا حضرت در ادامه میshy; فرمایند: <<ثُمَّ ثَبَتَ ذلِکَ فی کُلِّ دَهْرٍ و زمانٍ>> آن گاه ثابت میshy; شود که در هر زمانی و در هر عصری، <<ممّا أتَتْ بهِ الرُّسُلُ و الأنبیاءُ مِنَ الدّلائلِ و البَراهین>> خدای متعال، انبیائی را میshy; فرستد، با برهان و دلیل، که با آن دلایل، همه حقایق را اثبات کنند و حقانیّت خدا ثابت شود.

لذا حقانیّت خدا باید ثابت شود و اثبات آن، در گرو نبیّ و امام است. اینکه بنده در بحث مهدویت، بیان کردم بدون امام، خداشناسی معنا ندارد، همین است. همان طور که در آن بحث بیان شد: ترتیب ظاهری به این صورت است که میshy;گوییم: در اصول دین، اوّل توحید است، یعنی شناخت خداوند در درجه اعلی است. ولی اوّل باید امام را بشناسیم و بدون شناخت امام، توحیدشناسی معنا ندارد و تا امام را نشناسیم، خدایی را نخواهیم شناخت. طریق شناخت پروردگار عالم، امام است.

لذا حضرت در اینجا میshy; فرمایند: اگر خود خدا بخواهد وجود خودش را بر خلق ثابت کند که من صانعم، من خالقم، من متعالیshy;ام <<خالِقا صانِعا مُتَعالِیا>>، باید انبیاء را در هر عصر و زمانی، با دلایل و براهین، برای اثبات حقانیّت خودش بیاورد که بفرماید: منِ پروردگار عالم موجودم و به این ترتیب حقانیت پروردگار عالم اثبات شود. یعنی اگر انبیاء و ائمّه هدی نبودند، اصلاً حقانیّت خدا اثبات نمی shy;شد و این، نکته بسیار مهمّی است و فراتر از آن چیزی است که انسان تصوّر کند فقط بحث ناس است، بلکه شاخص شناخت پروردگار عالم هم امام، انبیاء عظام، اولیاء، حجج الهی و علمای ربانی هستند که اگر این ها نباشند، خدا شناخته نمیshy;شود.

این مطلب، یک مقدار برایمان ثقیل است، ولی اگر معصوم این را نفرموده بود، نمی توانستیم آن را درک کنیم و ادراک این مطلب برای انسان از محالات بود. چون اوّلاً پروردگار عالم جسم نیست، ثانیاً پروردگار عالم، خالق است و مخلوق او هر که میshy; خواهد باشد، ولو بهترین مخلوق، هم ردیف او نیست.

البته همان طور که قبلاً بیان کردیم، اعجاز بزرگ ذوالجلال و الاکرام این است که با این که خودش جسم نیست، امّا اسماء و صفاتش را در نازله جسمانی تجلّی داده است. لذا اگر پروردگار عالم میshy;خواهد شناخته شود، از طریق امام و پیغمبر است. برای اینکه خدا ردیفی ندارد و مخلوق نمیshy;تواند ذوالاجلال و الاکرام را درک کند و ادراکات او نسبت به شاخصه حضرت حقّ، ضعیف است.

امّا با توجّه به این روایاتی که بیان کردیم، اوّلاً برای بقای عالم، نه فقط بقای ناس، نیاز امام به است، ثانیاً اصلاً برای این که ثابت شود خدا برتر است، نیاز به رسل و انبیاء، با دلایل و براهین است.

*هادیان الهی و اصلاح دنیای انسان ها، علاوه بر آخرت

حضرت در ادامه روایت فوق می shy;فرمایند: <<لِکَیْ لا تَخْلُوَ أرضُ اللّه ِ مِنْ حُجَّةٍ یَکونُ مَعَهُ عِلْمٌ یَدُلُّ على صِدْقِ مَقالَتِهِ و جَوازِ عَدالَتِهِ>> تا زمین خدا از حجّتى که با خود دانشى گواه بر درستى گفتار و نشانه اى بر عدالتش دارد، خالى نباشد.

لذا معلوم است که وقتی خدا میshy; خواست خود را اثبات کند، شناخت او از طریق انبیاء و اولیاء است و إلّا شناخته نمیshy;شود؛ چون خدا جسم نیست که بخواهد خودش بیاید خودش را معرّفی کند و نمیshy;تواند به تعبیر جسمانی خودش را بشناساند. لذا پروردگار عالم تمام اسماء و صفاتش را به صورت نازله در نبیّ، ولیّ، امام و در مرحله پایین تر تالی تلو معصوم و علمای ربّانی قرار میshy; دهد.

لذا برای همین هم است که در این روایت، حتّی لفظ عالم را هم آوردند و فرمودند: <<إنَّ اللّه َ لَمْ یَدَعِ الأرضَ بِغَیْرِ عالِمٍ>>، خدا زمین را بدون عالم نگذاشته است. چرا؟ چون اگر اینطور بود، حقّ از باطل شناخته نمیshy; شد. در ادامه هم می فرمایند: این ها مبعوث شدند، تا زمین از حجّت خدا خالی نباشد که اگر زمین از حجّت خدا خالی باشد، علم و نشانهshy; ای بر عدالت خدا و درستی گفتار او وجود ندارد.

پس خدا حجّتی را برای خودش در زمین قرار میshy; دهد که این حجّت اوّلاً با خودش علم دارد که این علم دلالت دارد بر این که صادق و عدالت پیشه است. لذا اینجا معلوم می shy;شود که چرا نیاز به امام حقّ است؛ چون امام حقّ مِن ناحیة الله است و وقتی مِن ناحیة الله بود، این شناخت حقّ و باطل را برای انسان به وجود میshy;آورد.

امّا امام ظلم و به تعبیر قرآن ائمّة الکفر، چیزی به انسان اضافه نمیshy; کنند، إلّا خسارت در بشر، هم دنیاشان را نابود می کنند و هم آخرتشان. دقّت کنید که در روایت اول بیان کردیم که وجود امام و هادی الهی، دنیا را به صلاح می کند. یعنی نه فقط انسان ها، بلکه دنیایشان هم دنیای صالح میshy;شود؛ یعنی اگر امام، امام بما هو امام باشد، این دعای مؤمنین که بیان می کنند: <<ربّنا آتنا فی الدّنیا حسنة>>، به خودی خود مستجاب شده. پس امام فقط برای آخرت نیست، برای این هم هست که دنیای نیک برای انسان ها به وجود آورد.

لذا اولیاء خدا می shy;فرمایند: کمترین عمر در زمان حضرت حجّت(روحی له الفداء)، صد سال است. یعنی وقتی امام بر حقّ باشد، خصوصیّتش این میshy; شود که تمام دنیا به عدالت و صلاح کشیده می shy;شود، امّا اگر این طور نباشد، انسان ها هم در دنیا و هم در آخرت، گرفتار می شوند.

در این زمینه، آیه ای را بیان می کنم و بعد از آن، با بیان این مقدّمات، به سراغ یزید و معاویه می رویم که ببینیم این ها چه کسانی هستند. پررودگار عالم در سوره إسراء می فرماید: <<وَ إِذْ قُلْنَا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ>>، حبیب ما! آن گاه که ما به تو گفتیم که به راستی پروردگار عالم بر مردم احاطه دارد، <<وَ مَا جَعَلْنا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْنَاکَ إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ>> که خوابی را که به تو نمایاندیم، برای آزمایش مردم است. حالا در جلسه آینده به مناسبتی این رؤیای پیامبر را بیان میshy; کنیم که این رؤیا چه بود. یک مطلب همین بود که میمون هایی از منبر ایشان بالا میshy;روند و پیامبر از آن، ناراحت بودند.

*اشاره قرآن به طغیانگری عجیب یزید

لذا خداوند فرمود که قضیّه آن خواب برای آزمایش مردم است که ببینیم مردم بعد از این همه هدایتی که برایشان قرار دادیم، دنبال چه کسی هستند. <<وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَا یَزیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَانَاً کَبِیرَاً>> و ما به واسطه این شجره ملعونه (درخت خبیث لعنت شده) آن ها را می shy;ترسانیم و مردم می shy;ترسند، گرفتار میshy; شوند و حقّ را رها میshy; کنند.

خیلی جالب است، در <<فَمَا یَزیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیَانَاً کَبِیرَاً>> فاء بر سر <<ما>> آمد، یعنی پس تحقیقاً غیر از این نیست که <<یزید>> آن ها دارای طغیان بزرگ است. البته بعضی بیان کردند: چون بحث درخت ملعونه است، منظور این است که این ها در سرکشی، زیاده روی میshy;کنند و طغیانشان زیاده می shy;شود. امّا بعضی از بزرگان می shy;فرمایند: اینجا به همان یزید ملعون اشاره دارد!

بعد میshy; فرمایند: این ها حکایتشان همان حکایت شیطان است <<وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُلِمَنْخَلَقْتَ طِینًا>> که وقتی خداوند به او دستور داد که به آدم سجده کند، گفت: من کسی را که از گِل، آفریده شده، سجده کنم؟! اتفاقاً این ها هم گفتند: مگر پیغمبر، چه مزیّتی دارد؟!

خوب دقت بفرمایید، خداوند می shy;فرماید: حبیب من! ما به تو گفتیم: به راستی خدا بر مردم احاطه دارد، نگران نباش. چون پیامبر خواب دید که بوزینه ها از روی منبرش بالا میshy;روند و خیلی نگران شد. پروردگار عالم می shy;فرماید: تعبیر این خواب تو این است که بدانی گروهی میshy; آیند که این ها شجره ملعونه هستند و جای تو را میshy; گیرند. خدا به تو احاطه دارد و در نهایت، همه چیز درست می شود و این ها به خاطر آزمایش مردم است <<إلّا فتنة للنّاس>> و این شجره ملعونه که مردم از این ها می shy;ترسند؛ پس به تحقیق یزید آن ها نیست، مگر اینکه طغیانش، بیشتر از دیگران است.

چطور می shy;توانیم این تبیین به ظاهر را اثبات کنیم؟ اوّلاً همان طور که میshy; دانید و در سال های گذشته هم بیان کردم: مادر یزید (میسونه)، یهودی و فاحشه بود که در زمان جاهلیّت، درب خانه اش پرچم می shy;زد - این ها رسمشان بوده و ابایی هم نداشتند و در تاریخ هم ثبت شده است که برخی بر درب خانه هایشان پرچم می shy;زدند که اینجا خانه فاحشه است و این طور کاسبی میshy; کردند - در یک شبی که عمروبن عاص و معاویه و مروان و یک خبیث دیگر در تجارت بودند و جریانش مفصّل است، عمروبن عاص گفته بود: من در شامات، خانه ای را می shy;شناسم که امشب میshy; توانیم خوش بگذرانیم، یک شبی را این چهار نفر با او بودند و بعد، نطفه یزید منعقد میshy; شود و بعد هم این ها با هم اختلاف پیدا کردند که در آخر، به واسطه پول و قدرت معاویه، قرعه به نام معاویه میshy; افتد.

برای اینکه اصل این است که این ها مقطوع النّسل است و از معاویه هم دیگر فرزندی نبود، قرآن خطاب به پیامبر می shy;فرماید: ابراهیم، پسرت که از دنیا رفت، این ها تو را به سخره گرفتندو میshy; گفتند: پیامبر نسلی ندارد و نعوذبالله دم بریده است، <<إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَفَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ>>. امّا پروردگار عالم می فرماید: ما به جایش به تو، کوثر عطا میshy;کنیم. آنچه که همه خلقت من است، کوثر است. کوثر یک معنی اش این است که نسلت از طریق سادات مکرّم است. امّا در حقیقت، کوثر یعنی هر آنچه که دارم، به تو می دهم و آن هایی که اهانت می کنند، بدانند خودشان ابترند، از جمله اباسفیان و معاویه که ابتر و مقطوع النسل بودند.

*بیعت با بوزینه!

یزید با آن وضعیّت، در دامن میسونه یهودی بزرگ شد و خودش هم نصاری یا به تعبیری مسیحی رشد و نمو پیدا کرد و به قدری در خباثت بود که در تاریخ اهل جماعت می نویسند: یزید بوزینه ای داشت که نامش ابوقیس بود، یک لباس حریر به او می پوشاند و دستبند نقره در دستش بود و طلا به گردنش میshy; آویخت و او را در مجلس شراب میshy; آورد و به او شراب میshy; داد. حتّی به او سوارکاری هم یاد داده بود و ظاهراً هم خیلی خوب یادگرفته بود. جالب اینجاست که به قدری خوب، تعلیم دیده بود که اکثر مواقع از همه اسب سوارها میshy; برد! به خصوص، وقتی به او شراب میshy; داد و او داغ میshy; شد، در همان حال با اسب میshy; تاخت و افسار اسب در دستش بود، کأنّ مثل انسان!

خیلی عجیب است، عبدالله بن زبیر، فرستاده ای به شام فرستاد که ببیند اوضاع، چگونه است. وقتی فرستاده اش آمد، برای عبدالله تعریف کرد: عبدالله! نمی shy;دانی! به کسی برخورد کردم که اصلاً وحشت دارم بگویم مسلمان است! - عبدالله از اینجا ناراحت شد - قضایا را گفت، از جمله اینکه وقتی بر یزید وارد شدم، او وضعیّت بدی داشت و درحالت مستی، من را پذیرفته بود - که اگر معاویه بود، در این حال، کسی را نمی shy;پذیرفت - و ابوقیس نیز کنارش بود.

لذا یزید، فرزند صحابی رسول خدا، محمّد بن أبی نصر که برای بیعت آمده بود، به حضور پذیرفت و دست بوزینه را گرفت و گفت: اگر با این بیعت کنید، کأنّ با من بیعت کردید! آن ها بسیار ناراحت شدند و همان جا مجلس را ترک کردند و می shy;نویسند که در همین حال قهقهه می shy;زد و میshy; خندید و با قهقهه خودش، این ها را به سخره می گرفت.

این حال یزید ملعون است، شجره ملعونه که در قرآن به آن اشاره شده و بعد از آن هم می فرماید: <<فما یزیدهم إلّا طغیاناً کبیراً>> طغیان او خیلی عجیب بود. معاویه این کارها را نمیshy;کرد، امّا یزید، طغیانگر عجیبی بود!

*بیعت و داغ بردگی یزید

وقتی سپاه شام به مدینه ورود پیدا کردند، مروان که حاکم بود، مسرف را که فرستاده یزید بود، به مدینه فرستاد. این مسرف، همان است که بیان می shy;کنند دائم الخمر بود و بعد از جریان حمله به مدینه و کشت و کشتار و خرابی خانه کعبه، یک زخمی در رانش پیدا کرد که اطباء یهود بیان کردند: فقط باید مشروب بخوری و مشروب در آن بریزی و به شش ماه نکشید که این کسی که دائم برایش خمر درست میshy; کردند و دائم هم ناله و فریاد و فغان می shy;زد؛ جگرهایش از دهانش در آمد و به درک واصل شد.

همان طور که در جلسه گذشته بیان کردم، سپاه شام، یک عدّه را کشتند و عدّه ای را هم دستگیر کردند، از جمله عبدالله بن ربیعه (فرزندزاده امّ سلمه) را گرفتند و مسرف به او گفت: شما باید به عنوان مملوک یزید با من بیعت کنید. او قبول نکرد. لذا اوّل گردنش را زدند و تکه تکه اش کردند و بعد روی گردنش مهر زدند و بالای نی کردند که این مملوک یزید است. یزیدی که در همین شجره خبیثه ای است که در قرآن بیان شده است.

*حتّی یهودیان و مسیحیان هم مدیون أباعبدالله(ع) هستند!

لذا از خصوصیّات یزید ملعون این مطالب است، حالا نکات دیگری هم هست که به فضل الهی بیان میshy; کنم. تا ببینیم این یزید کیست؟ چرا قیام أباعبدالله(ع) برای این قضیّه به وجود آمد؟ چرا امام بیان می shy;فرمایند: من برای حقّ قیام کردم و اگر قیام نکنم، دیگر دین معنا ندارد.

نکته ای بگویم که خیلی جالب است و آن هم این است که جرج جرداق مسیحی (همان نصرانی که شاید مسلمان شد و ما اعتقاد داریم با توجّه به کتاب موسی بن جعفرش و آن مطالبی که در مورد امیرالمؤمنین نوشته است، او شیعه بوده است) می shy;گوید: اگر أبی عبدالله الحسین(ع) قیام نمیshy; کرد، نه تنها شیعه، بلکه اسلامی باقی نمیshy; ماند و بعد خیلی جالب است که میshy;گوید: حتّی یهودیان و مسیحیان هم، همه مدیون حسین هستند.

*پدر معاویه (اباسفیان) که بود؟

حالا ایشان این طور گفته، من می shy;خواهم در این چند روز، به فضل الهی، با مستندات تاریخی بیان کنم که چرا این طور بیان کردند که همه مدیون خون أبی عبدالله الحسین(ع) هستند.

لذا اوّلاً ما باید اوضاع اباسفیان را بررسی کنیم که او پدر معاویه است. همان طور که می دانید بنی هاشم و بنی امیّه دو تیره معروف بودند. ابوسفیان به عنوان پسر صخر بن حرب بن امیّه بن عبدشمس بن عبدمناف است؛ یعنی هم نسل بنی امیّه و هم بنی هاشم، هر دو به عبد مناف میshy;رسد. چون عبد شمس و هاشم، هر دو از فرزندان عبد مناف هستند. عبد مناف شش پسر دارد که عبدشمس و هاشم از معروفshy;ترین فرزندان او هستند که اتّفاقاً جالب است که هر دو از فرزندان صالح عبد مناف هستند و برادرانی بودند که با هم رفیق بودند، امّا در نسل آن shy;ها پسر عبد شمس، امیّه است که این امیّه به تعبیر عامیانه، شیشه خورده عجیب، غریبی داشت و بسیار پست و رذل بود.

تعداد فرزندان عبد شمس، هشت پسر و چهار دختر بودند که امیّه، دومّین پسر بود. اوّلی زودتر می shy;میرد و امیّه میshy; ماند و امیّه از مادری به نام ظاهره است. او زنی است که در حسادت نسبت به زنان عبدشمس معروف است، بسیار زن خبیثه shy;ای است و دائم نسبت به زنان خباثت میshy; کرد، طوری که وقتی میshy; خواستند کسی را بیان کنند که این زن خبیثه و موذی است و دیگران را اذیّت می shy;کند، می گفتند: <<هذه الإمرة ظاهرة>>.

علی ایّ حال، امیّه از این مادر رشد کرد و بسیار هم بد بود. امیّه هم فرزندانی دارد، از جمله حرب که پلیدتر از امیّه بود. بعد صَخر یا صُخر است - که در رجال بیان کردهshy; اند: صَخر، صحیح تر است - او نسبت به پدرش کمی خوبshy;تر بوده، چون مادرش خوب بوده، اینکه بیان میshy; کنند تأثیر مادر عجیب است، همین است. <<السعید سعید فی بطن امّه و الشقی شقی فی بطن امّه>>، البته بعضی میshy; گویند: این روایت صحیح نیست، امّا اتّفاقاً در سند هم خیلی درست است که اینجا جای بحثش نیست.

اباسفیان پسر صخر است. معاویه هم پسر اباسفیان است. خلاصه، صخر و اباسفیان و ... بنی امیّه شدند و از آن طرف هم بنی هاشم شکل گرفت. اینshy; دو در به دست گیری مکّه معمولاً مطالبی داشتند، ولی نزاعشان، نزاع جدّی ای نبود. بنی امیّه مسلّط بر مکّه و بیت الله بودند و بیت الله بتکده شده بود. لات و عزّی و منات و ... ؛ یعنی هفت بت بزرگ در آن جا قرار داشت و بعد بتshy;های کوچکی را که بعضی از بتshy;ها، نشانه یک قوم و قبیله بود، می آوردند و در بیت الله قرار میshy;دادند.

*کسی که به حجاز حمله می کرد، دلالت بر ضعفش بود!

پس امور بیت الله الحرام، دست خاندان بنی امیّه بود و صخر حاکمیّت داشت و بعد اباسفیان، حاکم شد. اباسفیان هم سیطره مالی خوبی پیدا کرده بود و از تجّار بزرگ شده بود. چون خود مکّه حالت شاهراه داشت و دائم می shy;رفتند و میshy; آمدند. منتها جالب این است که در تاریخ نوشتهshy; اند: دو امپراطوری بزرگ آن زمان، امپراطوری روم و امپراطوری ایران هیچ گاه قصد حجاز نمیshy; کردند، چون اینshy;ها را پست میshy; دانستند. از لحاظ اینکه برخی از این اعراب بادیه نشین بسیار جاهل و کثیف و ... بودند. البته آنshy; ها که در شهرهایشان، مانند مکّه و یثرب بودند، کمی وضعشان فرق می کرد. امّا یهودی ها هم که در یثرب بودند، خیلی کثیف بودند. اصلاً ذات یهودی ها همین طور است. حالا بعدها برای شما بیان میshy;کنم که در تاریخ ابن عساکر و ... که برای اهل جماعت است و جالب است در برخی از تاریخ های خود یهودی ها آمده که یهودیshy; ها کثیف بودند و تمیز نبودند.

اتّفاقاً قبل از آمدن اسلام در یثرب (که بعد از هجرت پیامبر از مکّه به یثرب، مدینه النبی شد) سه قبیله در یثرب بودند که معمولاً با هم درگیر بودند. ولی جالب است این سه قبیله که بعداً اسامی شان را میshy; گویم، همیشه با هم علیه یهود در پیمان بودند. چون یهودیshy; ها خیلی کثیف بودند. دو تا از اینshy; قبیله ها، بت پرست و یک قبیله شان، مسیحی بودند.

لذا مکه و مدینه، دو شهر مهم بود، ولی بقیه مناطق بیابان بودند و اکثر اعراب در بادی بودند. اعراب بادیه نشین یک خصلت خوب داشتند و آن، اینکه مهمان نواز بودند، امّا اکثر خصلتshy; هایشان بد بود، از جمله اینکه فرزندان دختر را میshy;کشتند - البته در یثرب و مکّه هم همین طور بود الّا قلیل، به خاطر ترس از جنگ و ... دختران را زنده به گور میshy; کردند - ، از میته غذا درست میshy; کردند و ملخ میshy; خوردند و ... . اتّفاقاً عجیب است، یک کلیپی دیدم که این وهابیّت ملعون، الآن هم بازاری برای همین قضیه دارند.

لذا نه رومیان و نه ایرانیان به اینshy;ها نگاه نمی shy;کردند، اگر چه میshy; گویند که این لطف خدا بود که مکّه در امنیت باشد و ما هم این را قبول داریم که خدای متعال این را قرار داده است. آنshy; ها میshy; گفتند: هر کسی اینجا را بگیرد، دلالت بر ضعف اوست؛ چون اینجا چیز خاصی نیست. لذا در یک امنیت نسبی بود و از تهاجم در امان بود.

*علت حرام بودن چهار ماه از سال

یکی از آنshy;هایی که از آن زمان یعنی زمان پیامبر و اباسفیان و قبل از آن هم دست به قلم برده بود؛ عون بن عامر است که او مورخ بزرگ جاهلیّت عرب هست. او مطالبی را از تاریخ حجاز یادداشت کرده و یکی از مطالب این است که مکّه امنیت داشت الّا به این که فقط اقوام با هم درگیر بودند.

لذا آمدند بین خودشان عهدی قرار دادند و گفتند نمیshy; شود که ما همیشه جنگ و دعوا کنیم، بالاخره کشاورزی داریم، می خواهیم کار کنیم؛ چون در برخی از مناطقشان، کشاورزی داشتند، یا بعضی دامی، شتری، چیزی داشتند و یا می گفتند: می خواهیم بچّه هایمان عروسی کنند، لذا سران قبایل حجاز با هم نشستند و اعلان کردند که در چهار ماه، با هم جنگ نکنیم.

پروردگار عالم بعد از اینکه پیامبر اکرم، محمّد مصطفی(ص) به رسالت مبعوث شدند، توسط ایشان، حرام بودن این چهار ماه را امضاء کرد و مهر زد و فرمود: این چهار ماه بماند. لذا در سوره توبه فرمود: <<إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فیrlm; کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینrlm;>>، تعداد ماه ها نزد خداوند در کتاب الهی، از آن روز که آسمان ها و زمین را آفریده، دوازده ماه است؛ که چهار ماه از آن، ماه حرام است و جنگ در آن ممنوع می باشد. این، آیین ثابت و پابرجای الهی است! بنابر این، در این ماه ها به خود ستم نکنید و از هرگونه خونریزی بپرهیزید! و به هنگام نبرد با مشرکان، دسته جمعی پیکار کنید، همان گونه که آن ها دسته جمعی با شما پیکار می کنند و بدانید خداوند با پرهیزگاران است!

لذا پروردگار عالم، چهار ماه حرام را تأیید و امضاء کرد که در آن چهار ماه، نجنگند. این چهار ماه، رجب المرجّب، ذیقعدة الحرام، ذیحجّة الحرام و محرّم الحرام است. جالب است که در همین ماه محرّم هم أبی عبدالله را به شهادت رساندند، یعنی ماهی که جنگ در آن حرام است.

ظاهراً علّت نامگذاری ماه محرّم به محرّم الحرام هم این است که در این ماه، خیلی مقیّد بودند که اصلاً نجنگند. چون آغاز سال نو بود. می دانید در همه بلاد و ممالک، آغاز سال نو را جشن می گیرند. ما هم همین طور هستیم و ابتدای سال نویمان را که سال هجری شمسی است، در فروردین جشن می گیریم. سال میلادی هم همین طور است. ژاپنی ها، چینی ها و ... هم سال مخصوص دارند و ابتدای سال خود را جشن می گیرند. لذا لفظ محرّم الحرام را بیان کردند که دیگر حقیقتاً هر نوع جنگ و تعدّی، حرام است و هیچ کاری نمی شود کرد. حتّی اگر کسی می خواست به فردی تندی کند، مراقب بود که در این ماه این کار را انجام ندهد. یا حتّی اگر کسی بر اثر اشتباهی، شتری را از بین می برد، در آن ماه می گذشتند و بعداً تلافی می کردند. یعنی این قدر ماه محرّم الحرام بین اعراب جاهلیّت قداست پیدا کرده بود. آن هم اعراب جاهلی که بادیه نشین و مشرک بودند.

اتّفاقاً یکی از مطالب اعراب بادیه نشین این بود که گاهی در عهد و پیمان خود سستی می کردند، امّا در مورد محرّم هیچ موقع سستی نمی کردند. قرآن هم می فرماید: <<الْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْراً وَ نِفَاقاً>>، هم در کفر و هم نفاق، شدیدترین بودند. می گویند: منظور از این اعراب، اعراب بادیه نشین است.

پس کسی، در ماه حرام حمله نمی کند و همه در امنیّت هستند، إلّا به اینکه خودشان می جنگند.

*کعبه از روز نخست، جایگاه طواف بشر بوده است

خوب دقّت کنید تحریف دین این جاست که ببینید با مراسم حجّ ابراهیمی چه کردند. ابراهیم خلیل این را یاد داده، بعد وجود مقدّس موسی کلیم و بعد عیسی بن مریم(ع) فرمودند که باید به سمت بیت الله بروید. لذا معلوم می شود که از روز نخست، بیت الله به عنوان جایگاه طواف بشر قرار داده شده بود. مردم سالانه می آمدند و دور خانه خدا می گشتند، منتها حالا به نوع دیگری بوده است و گاهی بت هایشان را هم با خود می آورند. گاهی هم بت های هفتگانه خود را که بزرگ بود و در بیت الله قرار داشت، از آن جا بیرون می آورند و این ها به آن بت ها سجده می کردند و ...، خلاصه عبادت می کردند، امّا نمی دانستند که اصلاً چرا این ها در کعبه است؟! یا نمی دانستند که چرا باید دور کعبه بچرخند؟! و ... . لذا خیلی جالب است که آن ها هم دور کعبه می چرخیدند. امّا نمی دانستند که این جایگاه را ابراهیم خلیل قرار داده و خانه خدا را بتکده قرار داده بودند.

لذا این رسم بود که حتّی اگر کسی مریض بود، می رفت و پرده کعبه را می گرفت و به بتان قسم می داد. وقتی بنی هاشم فهمیده بودند که این ها دارند این کارها را می کنند، تذکارهایی می دانند ولی قابل این نبود که صدای آنان شنیده شود و کسی آن قدر جرأت ایستادگی در مقابل آن ها را نداشت. ولی در درون خودشان وحدانیّت بوده است که دلایل و براهین آن را هم بیان خواهیم کرد.

لذا در روایت داریم که فاطمه بنت اسد آمد و پرده کعبه را گرفت و خدا را به کعبه قسم داد که ای ربّ بیت! این وضع حمل را بر من آسان کن که دیوار شکافته شد و او داخل رفت. امروزه هم می دانید که وهابیّت ملعون، چندین بار محلّ آن شکاف را که از آن زمان در کعبه است، پوشاند که دیگر معلوم نباشد، ولی باز هم ترک خورد. لذا هیچ موقع هم دیگر نمی توانند آن را بپوشانند و این معجزه امیرالمؤمنین است که باید همه از جمله اهل جماعت ببینند. این ها بحث علمی است و ما خدای ناکرده بحث اختلافی با اهل جماعت نداریم. فقط داریم تبیین می کنیم که بروند ببینند این چه معجزه ای است که وهابیّت ملعون از وقتی که آمدند، هر چه تلاش کردند، نتوانستند این ترک را بپوشانند. مدّتی دور آن را بستند و کسی نمی دانست آن پشت چه خبر است. حتّی جرأت پیدا کردند و سنگ های بیت را تغییر دادند، ولی باز شکاف خورد!

حالا اینجا بت خانه شده و از طرفی هم جایگاه بسیار پرمنفعتی برای آنان شده بود؛ چون مردم که از همه جا می آمدند، نذورات و مطالبی می آوردند و روز به روز بر قدرت اباسفیان افزوده می شد. پدر اباسفیان، <<صخر>> هم همین طور بوده است. امیّه به آن صورت نبود، امّا از زمان صخر به واسطه اینکه او وارد بود چه کار کند، نذورات و مطالب مردم بیشتر شد. از همین نذورات و ...، اباسفیان تجارتخانه بسیار بزرگی درست کرد و یکی از کسانی بود که رقیب حضرت خدیجه(س) بود. تاریخ تمام این ها را مفصّل بیان کرده است که من دارم خلاصه آن ها را بیان می کنم. علی ایّ حال، اباسفیان و بنی امیّه هم حاکم هستند و هم پول دار هستند. چون همان طور که بیان کردیم، از این جا به بعد عنوان بنی امیّه است.

*مادر معاویه (هند جگرخوار) که بود؟

همان طور که بیان کردم، عبد شمس، برادر هاشم است و از فرزندان عبد مناف هستند. امّا فرزندان هاشم یک طایفه می شوند و فرزندان عبدشمس هم طایفه ای دیگر. امیّه پسر عبدشمس است و بعد حرب پسر امیّه است و صخر بن حرب، پدر اباسفیان است.

لذا این ها دو قبیله سرشناس و خوشنام قریش بودند و افتخار پرده داری هم می کردند. پس پدر معاویه اباسفیان است. امّا مادر معاویه، هند بنت عتبه بن ربیعه بن عبد شمس است که به آکلة الاکباد و جگرخوار معروف شد. همان طور که می دانید در سال دوم هجری قمری، پدرش عتبه، عمویش شیبه و برادرش ولید در جنگ به دست امیرالمؤمنین و حمزه عموی پیامبر به هلاکت رسیدند. از این جا به بعد کینه عجیبی شروع شد و اصلاً آغاز کینه خاندان بنی امیّه با بنی هاشم از این جاست.

البته این ها متوجّه نبودند که این ها قبیله و ... برایشان مهم نیست و دارند برای خدا کار می کنند. وقتی کسی برای خدا کار می کند، برایش مهم نیست که در مقابلش چه کسی قرار گرفته است. وقتی در مقابل پیامبر قرار گرفت، دیگر بحث فامیلی و ... مطرح نیست. شما نگاه کنید جعفر توّاب(همان جعفر کذّاب که دیگر چون توبه کرد، به او توّاب می گوییم)، فرزند امام معصوم(امام هادی) است، برادر امام معصوم(امام حسن عسکری) است، عموی امام معصوم(امام زمان) است. امّا به واسطه خویشاوندی که با کسی کاری ندارند، او اصلاً مطرود و طرد شده است.

خیلی جالب است که بدانید وقتی پیامبر فرمودند که شیعیان امیرالمؤمنین، همسایه های من هستند <<هم جیرانی>>، حتّی جعفر با اینکه توبه و گریه کرده است، نمی تواند جزء همسایگان پیامبر باشد. یعنی دیگران می شوند، امّا او نمی تواند. چون دین به قرابت نیست. دین به این است که خداوند فرموده: <<إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ>>. در دین بحث خویشاوندی و نزدیکی مطرح نیست، اصلاً خداوند فرموده: <<یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثَى وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا>>، شما را قبایل مختلف آفریدیم که شناخته شوید و إلّا همه ما، ترک و فارس، عرب و لر و ...، همه فرزندان أبانا آدم و أمّنا حوّا هستیم. لذا اصل همه از یک جاست، امّا بعد از کثرت پیدا کردن، برای شناخت، هم لسان، هم رنگ و هم شعبه های قومی مختلف قرار داده شد. امّا پروردگار عالم می فرماید: این ها فضیلت نیست، فضیلت، تقواست؛ چون کرامت بشر در تقواست، <<وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ>>، این کرامت در تقواست؛ چون فرمود: اکرم آن، کسی است که أتقی است، <<إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ>>.

امّا این ها نفهمیدند و از اینجا کینه شروع شد. مادر معاویه که به هندجگرخوار و آکلة الاکباد معروف است، فرزند عتبه بن ربیعه بن عبد شمس است. بیان کردند: عتبه خودش خیلی خبیث نبود. امّا پدر او یعنی ربیعه خیلی خبیث بود.

لذا در تاریخ طبری، جلد دوم؛ تاریخ الامم و المملوک، تاریخ ابن عساکر، تاریخ الدمشقیه و ... موجود است که وقتی در جنگ بدر، هم عموی هند، هم پدرش و هم برادرش به دست امیرالمؤمنین و حضرت حمزه کشته شده اند؛ هند کینه به دل گرفت و ... .

هند، غلام حلقه به گوشی به نام وحشی داشت که او، علقه عجیبی به هند داشت و مطیع او بود. حالا مطالبی را هم که در مورد آنان در کتاب های خودشان نوشتند بیان نمی کنیم. همان طور که می دانید در سال سوم هجری، جنگ احد اتّفاق افتاد. بعد از این که جنگ برای مشرکین حالت مغلوبه پیدا کرده بود، پیامبر به مسلمین فرمودند: در آن تنگه احد بایستید و مراقبت کنید، امّا متأسّفانه نایستادند و گرفتار شدند، <<حُبُrlm; الدُّنْیَا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَة>>. وقتی حبّ دنیا داشته باشی، یکی از خطاهایت هم می شود خطای استراتژیکی در جنگ. پیامبر فرمودند: حالا که در جنگ غلبه پیدا کرده اید، سنگرها را حفظ کنید، امّا با این که دشمن شکست خورده بود و داشت سومین پیروزی بزرگ مسلمین رقم می خورد و نزدیک بود که خیلی از آن ها، حتّی اباسفیان و ... هلاک شوند، منتها مسلمین مشغول جمع آوری غنائم شدند. دشمن هم وقتی فهمید که مسلمین پایین آمدند تا غنائم ببرند، حمله کرد و مسلمین شکست خوردند.

اصلاً همیشه همین طور است، برخی ها مدام به دنبال غنائم دنیا هستند. همین می شود که دشمن می فهمد و نفوذ می کند. لذا دشمن الآن هم رصد می کند تا ببیند کدام یک از مسئولین ما بیشتر به دنبال دنیاست، تا با او قرار بگذارند. امّا اگر کسی به قول امام عظیم الشأنمان ذیّ طلبگی دارد و زندگی ساده ای دارد و میان مردم زندگی می کند و خانه اش آن بالاها نیست؛ با او کاری ندارند.

وزیری که مولتی میلیارد است، چگونه مردم را درک می کند؟! آن هم در حکومت اسلامی! بعد هم افتخار کنند و می گویند: بدانید که اگر قرار است مسئولین اموالشان را اعلام کنند، فلانی از قبل داشته و این قدر هم بوده است. حالا ما فهمیدیم که از قبل داشتند و می گذریم از اینکه خیلی هایشان از راه های چه و چه و چه به آن رسیدند که دهان بسته است. اصلاً همان را که از قبل داشتند، از کجا داشتند؟! قبل انقلاب آن ها را بررسی کنید، ببینید در آن زمان چیزی داشتند؟! حالا از این مطالب می گذریم، امّا می گوییم: چنین وزیری نمی تواند مردم مستضعف را درک کند. کسی که خانه اش مانند کاخ می ماند و چند هزار متری است، املاک زیادی هم در شهرها و کشورهای مختلف دارد، چگونه می تواند مردم مستضعف را درک کند؟! علی ای حال دشمن هم بر روی همین ها سرمایه گذاری می کند.

لذا تعدادی از مسلمین مشغول به جمع آوری غنائم شدند، دشمن متوجّه شد و ورود پیدا کرد. همان غلام هند که وحشی نام داشت، حمزه را دنبال می کرد و در آخر به شهادت رساند. وحشی هم هیکل بزرگی داشت و هم بسیار قوی بود. البته خود حضرت حمزه هم یکی از کسانی بود که هیچ وقت از جلو زره نمی پوشید و فقط از پشت، زره داشت.

دو سه نفر در عرب بودند که این کار را می کردند و فقط زره از پشت می پوشیدند که یک وقت کسی نامردی نکند. عمرو بن عبدود هم همین گونه بود که امیرالمؤمنین او را به زمین زد. امّا خواهرش وقتی شنید که برادرش توسط امیرالمؤمنین کشته شده، آرام شد. چون متوجّه بود که امیرالمؤمنین کیست.

امّا وحشی در همان شلوغی، حضرت حمزه را نشانه گرفت و تیری را که به زهر مهلکی آلوده بود، به قلب ایشان زد و تیر در بدن ایشان فرو رفت، حضرت افتاد و همان جا به شهادت رسید. چون سمّ به قلب ایشان وارد شده بود و وقتی هم رگ ها پاره شود دیگر تمام است.

امّا او به آسمان آبی...

ما را در سایت آسمان آبی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5asemany4000 بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 22 خرداد 1401 ساعت: 11:31